دیدار دوباره
به نام یزدان پاک
سلام یاران عهد عتیق
دوستانی که مایلند با من در دنیای جدید تر مجازی در ارتباط باشند آدرس تلگرامی و اینستا گرامی من
safoora631@
به امید دیدار
به نام یزدان پاک
مردم شهر به گوشید...؟
امشب همه ی میکده را سیر بنوشید.
با مردم این کوچه و آن کوچه بجوشید.
دیوانه و عاقل همگی جامه بپوشید.
در شادی این کودک و آن پیر زمینگیر و فلان بسته به زنجیر وزن و مرد بکوشید.
امشب غم دیروز و پریروز و فلان سال و فلان حال و فلان مال که بر باد فنا رفت...
نخور جان برادر به خدا حسرت دیروز عذاب است.
مردم شهر به هوشید...؟
هر چه دارید و ندارید بپوشید وبرقصید و بخندید که امشب سر هر کوچه خدا هست.
روی دیوار دل خود بنویسید خدا هست.
نه یک بار و نه ده بار که صد بار به ایمان و تواضع بنویسید خدا هست...خدا هست.
سر آن سفره خالی که پر از اشک یتیم است...خدا هست.
پشت دیوار گلی پیرزنی گفت:خدا هست.
آن جوان با همه خستگی و در به دریها سر تعظیم فرو برد و چنین گفت:خدا هست.
کودکی رفت کنار تخته...
گوشه تیره این تخته نوشت:در دل کوچک من درد زیاد است ولی یاد خدا هست.
مادری گفت:دلم میلرزد!کودکانم چه بپوشند؟!
چه بگویم که بدانند نداری درد است!
پدر از شرم سرش پایین بود....زیر لب زمزمه میکرد:خدا هست.
قاضی شهر قضاوت سخت است...
نکن حکم به تنبیه و مجازات...به زندان و به شلاق.
کوچه هایی است در این شهر...پر از جرم و کثافت.
پر از مرگ شرافت!پر از غصه و اندوه!
پر از درد نداری.پر از نکبت و خواری!
پر از هرزگی و دزدی و معتادی و بدبختی و بیچارگی مردم خوبی که فقط محتاجند.
به پیغمبر و پیر و ملکوت و بت و میخانه و هر چیز که ایمان تو باشد قسم این جرم و جنایت همه از ریشه فقر است.
کافری نیست در این شهر.خدا باور این مردم پاک است...
فقط درد نداری است که از ریشه مسلمانی ما را تبری زد که نگویید و نپرسید...
نگویید که این مردم بیچاره نخندند و نرقصند و نپوشند و ننوشند وبلا نسبت حضار...
نگو...ند که ایمان و مسلمانیشان زیر سوال است!!
غم مردم این کوچه و آن کوچه بدانید و بکوشید که اینگونه نباشد.
بکوشید که ایمان و مسلمانیتان زیر سوال است!
کودکی گریه کند...آه کشد...عرش خدا میلرزد.
دل مردم خون است!حال بابا خوش نیست...
دل بابا خون است...
حال قاضی خوب است...؟!
شاعر محمد رضا نظری (لادون پرند)
سن فقط یک عدد نیست
تا دیروز فکر می کردم که سن واقعا فقط یک عدده . اما امروز یهو به این نتیجه رسیدم که این تفکر درستی نیست . این که افق نگاهم به زندگی با بیست سال پیش فرق کرده ،این که من خواسته هام فرق کرده ،این که انتظارم از اطرافیانم و به عکس احساس وظیفه ام به اونا دیگه مثل گذشته نیست و خیلی چیز های دیگه یعنی تو دیگه جوون نیستی . همین که وقتی سنت رو می پرسن و تو می گی پنجاه سال و اونا بهت می کن واااااای اصلا بهت نمیاد و تو خوشحال میشی ،یعنی تو پذیرفتی که پیر شدی اما داری تلاش می کنی جوان به نظر برسی . ولی یادت باشه جوانی به قیافه نیست .
اصلا مگه پیر شدن چه عیبی داره . چند تا چروک دور چشم و دور لب ،پیدا شدن لک ها ی قهوه ای پشت دست ها و سفید شدن مو ها و تغییرات هورمونی و ...... ،مگه چه عیبی داره .
هر چیزی باید سیر طیبعی شو طی کنه . به نظرم اگه بپذیرم که پیر شدم و تلاش کنم که یک پیر فعال و مفید ، شاد وخوش اخلاق ، با ملاحظه و با گذشت باشم خیلی هم خوبه .
اگه قراره موهامو رنگ کنم یه رنگی کنم که به چهره ام بیاد نه این که سنم رو بیار ه پایین که با قیافه ام تناسب نداشته باشه .
اگه قراره لباس انتخاب کنم یه لباسی باشه که رنگش و مدلش به سن و سالم تناسب داشته باشه و برای اون سن شیک و مرتب باشه ،نه این که تو بوتیک لباس های تینیجری هر چی اندازه ام بود وردارم بپوشم .
لازم نیست هی به دیگران یاد آوری کنم که پیر شدم و لازم هم نیست لاف جوانی بزنم .
حقیقت رو با آغوش باز بپذیرم و اتفاقا از باقی مانده ی زندگیم لذت ببرم .
یادم باشه شانس زنده موندنم هر روز داره کم تر می شه و این اصلا بد نیست . اما باید تلاش کنم که مقدمات یک زندگی دوباره رو به بهترین وجه فراهم کنم .
همون قدر که بچه هام مهمن خودمم مهم هستم . بچه ها رو فراموش نکنم و تا وقتی هستم براشون تا حد توانم مایه بذارم .
اما خوبه با انجام کارهای عام المنفعه و کمک به نیازمندان و امور فرهنگی هم از باقی مانده ی زندگیم لذت ببرم و هم توشه ای برای سفر بعدیم به دنیایی پر از رمز و راز ذخیره کنم .
پیر و شاد باشیم .
من ،این روزها
به نام یزدان پاک
باز هم سلام . سخته شروع کردن . همون طور که رها کردن سخت بود .
اما بازم برگشتم تا یک دیداری تازه کنم با یاران عهد عتیق . تو این مدت که نبودم سرم رو حسابی
گرم کردم به کارهای زیست محیطی . همون کارهایی که دوست داشتم .
از عاشورای گذشته با یک گروه جوان آشنا شدم که اهداف شون به من خیلی نزدیکه .
خوشبختانه من رو میون جمع صمیمی شون پذیرفتند و من رفتم تا دست هامو بذارم رو
شونه هاشون و کم کم برم جلو .
البته من بیشتر فعالیت ها مو تو زمینه ی درب های پلاستیکی انجام میدم . خوب هم جلو رفتم
و با توجه به موانع و مشکلات موفق شدم با کمک مردم حدود 700کیلو درب پلاستیکی رو
جمع آوری و انبارش کنم .
تو سرم فکرهایی هست که دارم بهشون نزدیک میشم . انشالله به زودی گزارش موفقیت هامو
براتون می نویسم .
فعلا تا اولین فرصت بعدی خدا نگهدار .
شرمنده
به نام یزدان پاک
سلام . بعد مدت ها سری زدم به میز کارم تو فضای وبلاگ . همه جا خاک گرفته
و متروک شده و من سخت احساس گناه می کنم . چرا نمیشه اون حس قشنگ
رو با اون همه انرژی مثبت دوباره مثل گذشته دنبال کنم؟
همیشه دوستانم رو که وبلاگ شون رو رها می کردن زیر سوال می بردم و تو دلم
ازشون عصبانی می شدم . اما الان فهمیدم که اشتباه می کردم .
حالا می فهمم چرا اونا رها کردند .
ولی من نمی خوام رها کنم . من دوسنانم رو و ثبت خاطرات و تجربیاتم رو
دوست دارم .
وبلاگ ، یار عزیزدوران سختی ها م بود پنجره ای بود برای تقسیم دلتنگی هام با
دوستانم . دوستانی از این پنجره دارم که هنوزم باهاشون در ارتباطم .
من برمی گردم اگرچه با فاصله ولی تا زنده هستم نمیرم که برنگردم .
دعا کنید زود به زود بیام دیدنتون . و گب بزنیم با هم .
باید بی مقدمه و بی تکلف شروع کنم .
شاید با روز نوشته هام .
شناخت من از توحید در گذر زندگیم(2)
به نام یزدان پاک
خداوند در سوره ی ناس به انسان سه بعد توحید را گوشزد می کند.
ربوبیت ، مالکیت و الوهیت
حال این سه ویژگی چه فرقی با هم دارند ؟
الوهیت بر می گردد به این مفهوم که خداوند یکتا خالق و پدید آورنده ی کائنات ،
از جمله انسان است .
مالکیت به این معنا اشاره دارد که هستی کلا تحت مالکیت خداست و خدا آن
را به هیچ قدرتی نبخشیده .
و اما ربوبیت ،خداوند خود کارگزار هستی است . و نظاماتی در آن قرار داده که
جهان طبق آن نظامات و زیر نظر مستقیم خودش اداره می شود . و در این اداره کردن
نیاز به هیچ واسطه ای ندارد .خدا از رگ گردن به ما نزدیک تر است .
با یک مثال این سه مفهوم را باز می کنم .
کارخانه ای را در نظر بگیریم که ماشین آلات آن را مهندسی ساخته ، وآن
ماشین آلات را به هیچ کس نفروخته و یا واگذار نکرده . و برای گرداندن
کارخانه نیز خود مستقیم بر کار ماشین آلات نظارت دارد و تمام امور کارخانه ای
را که خود ساخته و مالک آن هم هست ،خودش به تنهایی زیر نظر دارد .
هر کس بخواهد از سازه های این کارخانه بهره مند شود باید از خود او خرید
کند . او به مباشر نیاز ندارد .
پیامبر در دوره ای از تاریخ عرب برای هدایت مردم برگزیده شد که عرب جاهل
اگرچه خداوند را خالق آسمان و زمین می دانست و به الوهیت خدا معتقد
بود اما روسای قبایل را مالک جان و مال خود می دانست و معتقد بود که
خدا بعد از خلق هستی امور آن را به الهه ها و رب النوع ها و بت ها واگذار
کرده و هر بت سمبل یک رب النوع و فرشته است .
باد، باران ، زمین ، مرگ ،و ..... هر کدام یک خدا دارند که بت ها سمبل آن
خدایان بودند و گاهی از آن ها به عنوان دختران خدا یاد می شد که به خدا
در اداره ی امور کمک می کردند . یعنی برای خدا شریک قائل بودند . این
دقیقا همان شرک است . آن ها هر وقت به مشکلی برخورد می کردند سراغ
بت ها می رفتند و از آن ها کمک می خواستند برای شان نذر می کردند و
قربانی می دادند .
روءسای قبایل نیزکه خادم بت خانه ها بودند برای این که جیب ها شان از
نذورات بت پرستان پر بماند از جهل آن ها استفاده کرده و با این که خودشان
در بسیاری مواقع حقیقت را می دانستند ،اما چون بیان حقایق با منافع آن ها
مغایر بود با رواج خرافات و سنت های جاهلانه حقایق را با مشتی دروغ
می پوشاندند . کفر یعنی پوشاندن . عرب به ابر نیز که خورشید را می پوشاند در
بعضی مواقع کافر می گوید . این گروه همان کفار هستند .
پس اعراب جاهل زمان پیامبر با الوهیت خدا مشکل نداشتند بلکه مشکل با
مالکیت و ربوبیت بود . اعتقاد شان بر این بود که خدا بعد از خلقت هستی
اداره ی آن را به دختران خود واگذار کرد. و بت ها سمبل آن دختران هستند
ما هرچه بخواهیم باید متوسل شویم به بت ها و آن ها اگر نیاز ببینند
واسطه می شوند میان انسان با خدا . (ادامه دارد)
از زمانی که فهمیدم شناختم در مورد اعتقادات بت پرستان جاهل زمان پیامبر
اشتباه بود ،معنی جهل در نظرم دگر گونه شد .
به راستی رسالت پیامبر چه بود ؟
من تصمیم گرفتم از اصل مقدس شک استفاده کنم. یعنی بهتر دیدم عینکم
را در مورد اعتقاداتم، که عمری با نام اسلام ناب محمدی به ارث ٍبرده بودم
عوض کنم و به آن ها نه به عنوان یک قانون بلکه به عنوان یک فرضیه نگاه کنم .
برای توحید که اصل اول دینم بود ، ابراهیم (ع ) الگویی بس برازنده بود .
مگر نه این که خداوند در قرآن آیه ی 60 سوره ی ممتحنه ما را دعوت می کند
تا ابراهیم را الگوی خود قرار دهیم ؟
قد کانت لکم اسوة حسنة فى ابراهیم و الذین معه؛
قطعا برای شما در حالات ابراهیم و کسانى که با او بودند سرمشق خوبى است.
ابراهیم (ع ) بنا به روایات قران هر دوره با گروهی از طبیعت پرستان همراه شد
و در نهایت به این نتیجه رسید که خدایی که افول می کند و همیشه در
دسترس انسان نیست شایستگی پرستش ندارد .
ابراهیم به عنوان عالی ترین الگوی موحد بودن در قرآن از شک به یقین رسید
و جالب است بدانیم که پیامبر هیچ قوم خاصی نیز نبوده . او پیامبر انسانیت
بود و مردم را بدون هیچ آیین خاصی به توحید و یکتا پرستی دعوت می کرد .
همه ی ادیان الهی ابراهیم را به عنوان پیامبری که در نزد خدا ارج و قربی
فراوان داشت قبول دارند . او که در امتحانات الهی سر بلند از آزمون های
سخت توانسته بود لقب حبیب یا دوست خدا را به خود اختصاص دهد بی
هیچ واسطه از خدا کمک می خواست . و به امر خدا بعد از سربلندی از
امتحان الهی کعبه را که از دیر باز مرکز خدا پرستی بود باز سازی کرد .
حج با همه ی آداب آن اگرچه ازجمله مناسک اسلامی محسوب می شود؛
اما یک باز سازی صوری از مراحل آزمایشات توحیدی ابراهیمی است .
همه ی مسلمانان به دور از هر اختلاف در جزییات دینی با هم حول یک محور
سنگی می چرخند و به پرورگار خود لبیک می گویند و شعار لا اله الا الله را
که مهم ترین شعار توحیدی است سر می دهند . در حالی که در درون خود
به انواع الهه ها معتقدند و آن ها را واسطه بین خود و خدایشان می دانند و
برای اثبات توهمات شان متوسل به انواع اما ها و اگر ها می شوند که
توحید شان را خدشه دار می کند.
اگر این موضوع را به آن ها گوشزد کنیم که اعمال و تفکرات شان با اصل توحید
در تناقض است ،انواع دلایل و اما ها را بیان می کنند که به ما بباورانند که در
اشتباهیم و هر انچه در اعتقاداتشان وجود دارد جهت نزدیک شدن به الله است .
وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِيَاءَ مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى» (زمر/3)
ترجمه
آنانيكه جز خدا معبودهاي را اتخاذ ميكنند، (ميگويند) اينها را پرستش نميكنيم مگر براي آنكه ما را به خدا نزديك سازند .
شناخت من از توحید در گذر زندگیم (1)
به نام یزدان پاک
خداوندا سپاست می گویم که در آستانه ی نیم قرن از زندگی ام، توفیق یافتم
که در پی شناخت اصول دینم بر آیم . هنوز به درستی سخن گفتن را فرا نگرفته
بودم که مادر به من آموخت اصول دینم پنج تا است. بزرگ تر که شدم نام آن ها
را از حفظ کردم . به ما گفتند که هر انسان شب اول قبرش مورد پرسش قرار
می گیردو باید آن ها را به ترتیب به فرشتگان جواب بدهیم .به مدرسه که رفتم ،
به ما آموختند که از پنچ اصل دین دو تا را اصول مذهب بدانیم . چون ما شیعه
جعفری اثنی عشری هستیم .
چه شب ها که موقع امتحان دینی معنی اصول دینم را باید به ذهن می سپردم .
اصل اول توحید. یعنی خداوند خالق آسمان ها و زمین و هر آنچه درآن است، یکی
است و شریکی ندارد . سال ها در همین مرحله در جا زدم . بعد به ما گفتند که
در اصل دین تقلید جایز نیست و یک مسلمان باید اصل دین را با تحقیق بپذ یرد،
اما نگفتند اگر نپذ یرد تکلیف چیست ؟
حتی فکر این که ممکن است تحقیق نتیجه ای جز پذ یرش اصل دین داشته
باشد برایم غیر ممکن بود .من خدا را عاشقانه دوست داشتم و حتی فکر شک
و تردید برایم گناهی نا بخشودنی بود .مادرم ،پدرم و همه ی خویشاوندان و
دوستانم مسلمان و شیعه بودند .
به خدایم گفتم: خدا جان من اصل شما را چشم بسته پذیرفتم . لازم باشد
امضا هم می کنم که دو فردای دیگر اگر از من بپرسند آیا تو با زور اصل را
پذیرفتی بگویم :نه . من اصل دینم را بدون هیچ اجباری پذیرفتم و خواست و
میل خودم بود و هیچ کس به من اجبار نکرد نه خانواده نه مدرسه و نه
هیچ کس دیگر . تکلیفم با خودم تمام شد .
دیگر هیچ مشکلی نبود . (ادامه دارد )
48 سال از زندگیم بدون این که احتمال دهم ممکن است در فهم اصل توحید
دچار اشتباه شده باشم سپری شد . تا به خواست خداوند تصمیم گرفتم
قرآن را نه به شکل عربی بلکه به فارسی و همراه با تفسیر مطالعه کنم.
درهای تازه ای به رویم گشوده شد .
اولین ابهامی که همیشه ذهنم را درگیر خود می کرد ولی هرگز پی گیر آن
نبودم در مورد اعتقادات مشرکان بود . من همیشه کفر و شرک را یکی
می دانستم .اعتقادم براین بود که کفار و مشرکان ،بت ها را خدا وخالق
خود و دنیا می دانستند و به خدا ی نادیده اعتقاد نداشتند .
قر آن در سوره ی زمر آیه ی 38 می فرماید
وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ
که اگر از آنها بپرسی که خالق آسمان و زمین کیست همه یک صدا
می گویند که ،خالق، فقط خداوند است
یک عمر من به خودم و دانش آموزانم گفتم :کفار به جای خدای نادیده بت
می پرستیدند در حالی که اشتباه می کردم . به دانش آموزانم می گفتم
آن ها بت هایی را که خود با دست خود می ساختند خدا می دانستند و
آن را گرامی می داشتند به او نذر می کردند . از او کمک می خواستند به
پایش طلا می ریختند از او حاجت می خواستند و برای بیماران خود از او
طلب شفا می کردند . احمق می پنداشتمشان در حالی که به گفته ی
قرآن آن ها به خالق بودن خداوند ایمان داشتند.
پس مشکل چه بود ؟
(ادامه دارد)
معضل استقلال در جوانان مجرد
به نام یزدان پاک
در ادامه ی مطالب مربوط به استقلال طلبی جوانان به ویژه دوشیزگانی که
بنا به شرایط زمانه موفق به تشکیل خانواده نشدند یا میل به ازدواج ندارند
باید به عرض برسانم که ،متاسفانه جامعه ی سنتی ما هنوز نتوانسته راهکار
مناسبی برای این مشکل پیدا کند .
وجود دو زن در یک خانه مانند وجود دوپادشاه در یک کشور است . مادر و
دختری که به سن استقلال رسیده ،هرکدام این حق را برای خود قائل هستند
که در ارتباط با امور منزل تصمیم گیریکنند . این حقیقت دیر یا زود موجب ایجاد
یک جنگ روانی در منزل می شود و افراد خانواده خواه نا خواه در این میان
آرامش خود را از دست می دهند .
عاطفه و محبت مادر فرزندی را نمی توان از بین برد، ولی کدورت های گاه و
بیگاه موجب می شود هر کدام از این دو آرامش خود را در غیبت آن دیگری
جستجو کنند . این حقیقت تلخ در نهان موجب عذاب وجدان شان نیز خواهد
بود .
یک دوشیزه ی جوان همان اندازه حق دارد از زندگی خود لذت ببرد که یک
بانو ی جوان . بنابراین خانواده باید شرایط مناسب برای این که او بتواند
صاحب یک حریم خصوصی برای خود باشد را برای او ایجاد کند و به استقلال
طلبی او نه به عنوان یک مشکل بلکه به عنوان یک پدیده ی طبیعی و عادی
نگاه کند .
چقدر خوب خواهد بود که پدر ،خود دخترش را در تهیه ی یک مسکن مستقل
در نزدیک خانه ی پدری یاری دهد و با حمایت خود به او کمک کند تا نیاز روحی
او برطرف شده و او نیز اجازه داشته باشد طعم یک زندگی جدید را تجربه کند .
البته بیشتر منظور من دوشیزگان شاغل هستند که توان مالی تهیه ی یک
مسکن مستقل را دارند .
در مورد دوشیزگان خانه دار ،اگر پدر توان مالی ایجاد این شرایط را دارد که
چه بهتر ،در غیر این صورت نمی دانم چاره چیست ؟
شاید وجود یک مادر آگاه که بتواند از بخشی از حقوق تصمیم گیری ومدیریتی
خود چشم بپوشد و دختر جوان خود را که بنا به دلایلی نتوانسته مستقل شود
در مدیریت منزل شریک کند ،آرام بخشی باشد بر این معضل غم انگیز قرن اخیر .
به نام یزدان پاک
چهارشنبه ی گذشته،طبق قراری که با گروهی از دوست داران طبیعت
گذاشتیم ،ساحل کنار پارک ساحلی انزلی رو از زباله پاکسازی کردیم .
اول تعدا ما 8 نفر بود. اما کم کم چند نفری از جوانان هم به ما پیوستند از
ساعت 5/5 عصرتا 8/5 غروب تونستیم ساحل رو تقریبا تمیز کنیم .
هر چند که مطمئن هستم که اگر الان دوباره برگردیم شاید باز هم همون قدر
زمان ببره تا ساحل دوباره تمیز بشه .
اونجایی که از دست ما بربیاد کاری برای محیط زیست انجام بدیم، که می دیم.
امان از اونجایی که دست ما نیست و فقط باید غصه بخوریم و هر چقدر هم داد
بزنیم فایده ای نداشته باشه .
در قسمت انتهایی پارک ساحلی جویباری به آرامی وارد آب دریا می شه .
درست مقابل اون مردم در حال آب تنی هستند .وقتی خوب نگاه می کنیم
می بینیم اون جویبار چیزی نیست جز بخشی از فاضلاب شهری که داره
آروم وارد آب دریا میشه . کنار همون جویبار هم دستشویی پارک ساحلی
قرار داره که مستقیم پسماندش وارد آب می شه .
وقتی دیدم که عده ای از بانوان هم دارن تو مدخل فاضلاب به دریا آب تنی
می کنند ،نتونستم بی تفاوت باشم . هر چقدر علامت دادم که بیان بیرون
تا بهشون بگم ،فایده نداشت .اونا سر مست از حس خوب آب بازی
(فاضلاب بازی ) بودند . یک خانمی کنار ساحل روی یک زیر انداز داشت
اونارو نگاه می کرد . جلو رفتم و بعد سلام بهش گوشزد کردم که اون نهر
آب فاضلابه . اگه می شه دوستانش رو مطلع کنه . اما ایشون عوض این
که پیام من رو به دوستانش برسونه، با نگاهی منتقد و عاقل اندر سفیه
به من می گه : آخه برای چی این فاضلاب رو می ریزن تو آب دریا ؟؟؟
آخه یکی نیست به این خانم محترم بگه :من چکاره ام که بخوام جلوی این
کار رو بگیرم . من همینقدر که بتونم جلوی چند تا از مهمانان شهرم رو بگیرم
و بهشون گوشزد کنم که آب دریای کاسپین به دلیل عدم مدیدیت صحیح داره
از گوشه و کنار از طریق فاضلاب آلوده میشه ،هیچ کاری ازم برنمیاد .
ای کاش من سوادش رو و توانش رو و قدرتش رو داشتم که برای دفع فاضلاب
شهرم فکر اساسی بکنم . تا دریای زیبای شهرم بیمار و آلوده نشه .
به نام یزدان پاک
عاقبت به خیر شی . این دعا که خیلی وقت ها برای هم می کنیم ساده اما
بسیار مهمه . هیچ کس از فردای خودش خبر نداره منی که الان این جا نشستم
و دارم از عاقبت به خیری می نویسم نمی دونم فردا چه در انتظارمه.
دیشب شب گرمی بود .اونقدر که به فاصله ی یک دقیقه مجبور می شدم غلط
بزنم . تغییر وضعیت من رو برای زمان کوتاهی آروم می کرد و دوباره از این پهلو
به اون پهلو . تو همین موقعیت بود که دلم رفت سمت اونایی که توانایی بلند
شدن از رختخواب رو ندارن . اونایی که خودشون نمی تونن غلط بزنن و مدام
باید از دیگران در خواست کمک کنن .
اطرافیان خیلی هم که دلسوز باشن اما خلاصه یک وقت هایی خسته هستن
و نمی تونن گوش به فرمان باشن . یکی از همین موارد رو ما تو نزدیکان مون داریم .
وقتی سعی کردم کمکش کنم تا جا به جا شه ازش پرسیدم : راحتی ؟
گفت : من هیچ وقت راحت نیستم .
دیشب تمام وقت فکرش تو سرم بود . با خودم گفتم بنو یسم شاید آروم شم .
محبوب من است آنچه .....
به نام یزدان پاک
مدتیه که دلم می خواد بنویسم . اصلا از این که می بینم وبلاگم با فاصله های
طولانی به روز میشه حس خوبی ندارم . خیلی موضوعات برای فکر کردن و
نوشتن هم دارم ،(چون من وقتی می نویسم بهتر فکر می کنم ) اما وقتی
میام می شینم پای سیستم ، یادم میره که چی می خواستم بنویسم .
اما امروز یک اتفاق تازه برام افتاد که دلم خواست ماندگارش کنم . یعنی تو
خاطراتم داشته باشمش .
اگه یاد تون باشه من قبلا هم راجع به زباله براتون نوشتم . شاید براتون
عجیب باشه اما باید دوباره اقرار کنم که من برای پسماند و هرچی از اون
بشه درست کرد ارزش ویژه ای قا ئلم .
از آبان 92 افتخار این رو دارم که زباله های روزانه ی منزل و کل برگ ها و
علف های باغچه رو با کمک کرم های ورمی تبدیل به کمپوست و زباله های
قابل باز یافت رو هم که هر هفته تقدیم ماموران جمع آوری پسماند خشک
می کنم .
از خرداد 94 هم توسط یکی از دوستانم با عملکرد کمپینی آشنا شدم که یک
دختر خانم تبریزی با الگو برداری از کشور همسایه ترکیه ،راه اندازی کرد .
ایشان با جمع کردن درب های پلاستیکی بطری(آب معدنی و نوشابه،شیر... )
و مواد شوینده مثل شامپو ،خمیر دندان ، انواع کرم های آرایشی و بهداشتی،
شوینده های نظافتی منزل و .... ،نه تنها بخش قابل توجهی از زباله های
ریز ماندگار را از طبیعت جدا کرد بلکه با تحویل آن به سازمان بازیافت وجه
معادل خرید شش ویلچر را دریافت و آن را در اختیار افراد و یا سازمان های
خیریه ینیازمند گذاشت .
من از همان لحظه شروع کردم به جمع کردن درب های محبوب . تا الان
موفق شدم با کمک دوستان حدود 1200 درب جمع کنم .
امروز اتفاق تازه ای افتاد که می تونه نقطه ی عطف دیگری در این روند باشه .
آشنایی با یک کمپین مشابه در استان خودم و عضویت در این کمپین .
یکی از آرزو های من در زندگی اجتماعی داشتن شهری بی زباله است . من
در پروفایل وبلاگم در سال 90 این رو نوشتم و خوشحالم که تا الان تونستم در
رسیدن به این آرزو تلاشم رو بکنم و خدا رو شکر می کنم که در این راه در های
تازه ای به روی من گشود .
امیدوارم با درج این پست تونسته باشم تلنگری زده باشم به ذهن های آماده .
مثل پرتاب یک سنگ کوچیک تو برکه ای صاف و ایجاد حلقه های قشنگ که رفته
رفته بزرگ تر میشه .
یک زباله اینطوری می تونه زیبا و خواستنی باشه
آنچه از رحمان و رحیم بودن خدا یاد گرفتم .
به نام یزدان پاک
از کودکی به ما آموختند که اول هر کار بگوییم:
(بسم الله الرحمن الرحیم )
وقتی بزرگ تر شدیم آموختیم، معنی این جمله ی مقدس می شود
به نام خداوند بخشنده و مهربان
چند سال بعدتوضیح دادند ،یعنی
به نام خداوندی که گناهان ما را می بخشد و
بسیار مهربان است و بد کسی را نمی خواهد
باید اعتراف کنم هرگز انتظار بیشتری از این جمله نداشتم و فکر می کردم
این جمله برای دادن آرامش جهت شروع هر کاری مناسب است .
به خواست خداوندیک سال پیش به توصیه ی عزیزی ،شروع به شنیدن یک دوره
تفسیر قرآن صوتیکردم .اگرچه سرعت مطالعه ی شنیداری من بسیار کم است
ولی از روندمطالعه به این شیوه راضی هستم .
آبان 95 ،نیم قرن از عمرم سپری خواهد شد و من تازه یک سال است که قرآن
به معنی واقعی کلمه مطالعه می کنم . فقط مطالعه و نه تحقیق .
تا به این جا چندین بار با واژه ی رحمن و رحیم مواجه شدم ولی امروز برای اولین
بار این معانی را با تمام وجود گرفتم . حس بسیار قشنگی بود .
من امروز دریافتم صفت رحمن خدا وند شامل حال تمام موجودات زمین است .
در فارسی برای کلمه ی بخشش معنی عفو را می آوریم ولی در این کلام
رحمان(بخشنده) به معنی نعمت بخشنده مورد نظر است
خداوند بخشنده تمام نعماتی را که انسان و سایر موجودات بدان نیاز دارند
را خداوند در اختیار موجودات گذاشته .و هیچ استثنایی در این بخشندگی وجود
ندارد. برای مثال ،وقتی خورشید را برای نور و گرما بخشی سیارات آفرید ،تمام
موجودات اعم از انسان و حیوان و گیاه از نور خورشید بهره مند می شوند .
همه ی انسان ها از نژادهای مختلف و در سنین گوناگون در معرض فواید
خورشید قرار می گیرند . اما آیا همه ی انسان ها به یک اندازه از نور خورشید
انرژی و گرما می گیرند ؟
همه می دانیم کسانی که لباس روشن به تن کنند کم تر و آنان که لباس تیره
بپوشند بیشتر نور خورشید را جذب می کنند . بعضی از انسان ها نیز عمدا
پشت مانعی قرار می گیرند تا در سایه ی آن از نور خورشید دور شوند .
پس اگر موجودی از نور بهره ی کم تر می برد چیزی از نور دهی خورشید
کم نکرده . خورشید به ذات نور بخش است .
خداوند هم تمام چیز هایی را که برای سلامت و سعادت انسان ها لازم است
در این دنیا به او بخشیده و می بخشد ،و راه استفاده از این نعمات را هم به
اشکال گوناگون در اختیار انسان قرار داده . این خود انسان ها هستند که
بهره گرفتن یا نگرفتن از نعمات خدا سعادتمند می شوند یا نمی شوند .
پس همه ی انسان ها سعادتمند نمی شوند .مهربانی خدا و رحمت
او فقط شامل حال کسانی خواهد شد که خود را در معرض نعمت خدا قرار
داده و برای برخورداری از لذات ظاهری خود را محروم از نعمت خدا نکنند .
خدا به همه ی انسان ها مهربان نیست . چرا ؟ چون خود انسان به
واسطه ی اختیار ی که دارد ،راهی را برگزید که نعمت خدا به دور است .
انسان خودش به خودش ظلم می کند و خداوند هرگز ظالم نیست .
به نام خداوندی که بخشنده ی نعمت های بی شمارش به همه ی
موجودات عالم است و به موجوداتی که از نعماتش درست استفاده
کنند بی نهایت مهربان است
____________________________________________________________________________
وقتی من در کلاس برای همه ی دانش آموزان درس می دهم تمام اطلاعاتی را که باید منتقل
کنمیکجا برای همه ی دانش آموزانم می گویم ،اما فقط دانش آموزانی در امتحان من نمره ی
خوبی خواهندگرفت که در کلاس خوب گوش کنند و با تمرین و ممارست مطالب را خوب
فرا بگیرند . پس من فقط به دانش آموزان حرف شنو و پر تلاش در ارتباط با درسم مهربان هستم .
اگر دانش آموزان بی توجه وکم کار کلاس نتیجه ی خوبی نگیرند آیا نشان از ظلم معلم دارد؟
خونه جونم سلام
به نام یزدان پاک
سلام به روی ماه همه . سلام به دوستانی که تو این مدت اگرچه بلاگفا راه
نمی داد باز هم به خونه ی من سر زدن . روز های سختی بود .
نمی دونستماینقدر خونه ی مجازی مو دوست دارم .
نمی دونستم دلم این قدر برای دوستانم ،همسایگان این خونه تنگ میشه .
از بعضی ها شون شماره داشتم و از طریق وایبر و .... تماس می گرفتیم اما
از اونایی که هیچ شماره ای نداشتم.......
آخییییییییییییییشششش. هیچ جا خونه ی خود آدم نمی شه .
هرچی عقلم می گفت :بابا این خونه نشد ،یک خونه ی دیگه تو یک محله ی دیگه
،میهن بلاگ ،پرشین بلاگ و .... دلم می گفت نه که نه . اونقدر صبر می کنیم تا
محله خودمون دوباره راه بیفته .
این خونه خونه ی دله . توش عشقم رو نثار دوستانم می کنم . درش به روی
همه بازه . همه محرم هستن . وقت و بی وقت نداره .
پنجره هامون تو خونه ی لینکامون بازه و هر وقت خونه ی همسایه ها مون سرک
می کشیم . سفره ی همه مون همیشه پهنه . گوش هامونم همیشه آماده ی
شنیدن حرف دل دوستان .
حیف نیست آدم از دوستانش بی خبر باشه ؟
خب خدا رو شکر . ان شاالله هر چی زودتر قلمم دوباره به کار بیفته و در خدمت
دوستان باشم .
فعلا شب خوش .